شب من سیه شد از غم مه من کجات جویم


به شب دراز هجران مگر از خدات جویم

نه ای گلی که آرد سوی مات هیچ بادی


ز پی دل خودست این که من حیات جویم

سخت به سرو گویم خبرت ز باد پرسم


تو درون دیده و دل ز کسان چرات جویم؟

به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی


چو نبینم آشکار به کدام جات جویم؟

چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی


به میان سپر شوم همره آن بلات جویم

سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو


ز کجاست بخت آنم که به زیر پایت جویم